دردسرهای کرونا...

ساخت وبلاگ

سلام
دیشب پسرخواهر بزرگم (همون خواهرم که سال 86 فوت کرد) زنگ زد، حال خانم و بچه هاشو پرسیدم و بلافاصله در ادامه سوال کردم مادر خانمت چطوره؟ حالش خوبه؟
پسر خواهرم گفت برای همین زنگ زدم! امروز غروب، مادر خانمم به خاطر پیری و کهولت سن، به رحمت خدا رفت، فردا صبح مراسم تشییع و خاکسپاریه، اما مسجد نداریم. اگه کرونا کنترل شد ان شاءالله براش چهلم می گیریم. به خاطر اینکه شما علاف نشید نیم ساعت مونده به شروع مراسم تشییع، بهتون زنگ می زنم.
تلفن رو که قطع کردم احسان افتاد به جونم که نکنه می خوای بری؟ شاید تو دوست داشته باشی کرونا بگیری اما ما نمی خوایم بگیریم. خودت می دونی که بابام سنش بالاست و به خاطر معده ش، نه تغذیه ی مناسبی داره و نه می تونه میوه و سبزیجات بخوره. اگه خدای نکرده بابا کرونا بگیره نمی تونه حون سالم به در ببره.
خلاصه اینقدر گفت و گفت که من دیدم کم مونده از شدت ناراحتی سکته کنه! گفتم باشه نمی رم (محسن و کامی ساکت بودند اما در واقع هر دو به شدددددددددت موافق احسان بودند)
امروز صبح برادرم از آرامستان زنگ زد می خواست ببینه ما کجاییم، گفتم من به خاطر کامی جرات نکردم بیام ضمن اینکه نه دستکش داریم و نه ماسک ( واقعا نداریم حتی یک دونه!)
عصر باید زنگ بزنم به عروس خواهرم و بهش تسلیت بگم نمی دونم عذرمو می پذیره یا نه؟!
این کرونا دیگه چی بود! آدم تو خونه باشه، هیچ مشکلی نداشته باشه اما نتونه برای مراسم تشییع فامیل بره؟
خدا بیامرز مادر عروس خواهرم می گفت هر وقت من مُردم دخترمو تنها نذارید. من، شما و خواهرتو از همه به خودم و دخترم مَحرم تر و نزدیکتر می دونم) بنده ی خدا خبر نداشت که من حتی واسه مراسم تشییعش هم نمی رم.
پی نوشت:
- سه روزه نذاشتیم کامی برای خرید بیرون بره، یک سوپرمارکت آنلاین پیدا کردیم که مایحتاج مورد نیازمونو با پیک به در خونه می فرسته.
- اینطور که معلومه این قصه سر دراز دارد و باید بی خیال دید و بازدید عید بشیم.
- هر وقت تو خونه می گم تو این روزهای پایانی سال، دلم برای کسبه می سوزه، کامی می گه دلت نسوزه! پاشو یک سر برو بازار و باغ ملی تا ببینی اوضاع نسبت به سالهای پیش هیچ فرقی نکرده و مغازه ها عین قبل غلغله اند و مردم همه مشغول خرید هستند. 
- ملت اون قدیم ندیما چطوری بدون امکانات با طاعون و وبا و قحطی و ...مقابله می کردند؟ 
-بنایی مون تموم شده. به امید خدا سعی می کنم ادامه ی خاطرات بنایی رو بنویسم هر چند بهتر این بود که خاطرات رو روزانه بنویسم، حیف... نشد.

اقتصاد مقاومتی...
ما را در سایت اقتصاد مقاومتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raze-nahan بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 4:54